- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
حالات حضرت علی علیه السلام در شب نوزدهم
نمک و شیـر را به دستش داد بـا هـزار و یـک آرزو دخـتـر گـفت ای دخـتـرم کـجـا دیـدی دو غـذا روی سـفــرۀ حــیــدر دخـتـرش دسـت را جـلو آورد تـا نمـک را ز سـفـره بـر دارد تا که در هم نگاهشان گره خورد دیــد بـابــا دوچـشــم تــر دارد گـفـت بـابـا که دخـترم امـشب زخـم های دلـم عمیـق تر است از روی سفـره شیـر را بردار که علی با نمک رفیق تر است بـعد افطـار بـا دو دیـدۀ خـیس گـرچه بـا دخـتـرش تبـسم کرد حـال بـابـا عجیـب بود عجیب دخترش دست و پای خود گم کرد دید هر لحظه بی قرارتر است آن ابرمرد بی نظیـر و شـجاع خیره می شد به آسمان، می خواند زیـر لب آیـه هـای اسـتـرجـاع شـب بـه نـیـمه رسیـده و دیگر مــوقــع رفــتــن امــیــر شــده کـودکـان گـرسـنـه مـنـتـظـرند حرکـت کـن عـلی که دیر شده پس عبا را به دوش خود انداخت کیسه را پر ز نان وخرما کرد مثل هرشب پس از " به نام خدا یـک تـوسـل بـه نام زهرا کرد در دلش مجلسی ز روضه به پا بــاز بـا قـصـۀ جـوانـــش شــد فقط انگار روضه خوان کم داشت درب و دیوار روضه خوانش شد سمت مقصد، علی که حرکت کرد نـاگهـان چــشـم اوبـه در افتـاد در برایش چه روضه ای می خواند یـاد گـیـسـوی شـعلـه ور افـتاد شعله ها را کمی خنک تر کرد اشـک چـشـمـان حـیـدر کـرار در هیـاهـوی روضـه هـای در نمکی هم بـه روضه زد دیوار بـعـد مـرغـابیـان داخل صحن مـیــخ در ســد راه مــولا شــد حــرف مـیـخ دری وسـط آمـد در دل بــوتــراب غــوغـا شـد قلـب حیـدر رهـا شـد از کـوفه رفــت ســمـت مـدیــنـۀ زهـرا تـیزی میـخ یـکطـرف، وای از داغـی مـیــخ وســیـنــۀ زهـرا مـرتضی نـاگهان بـه خـود آمد میخ را از عبای خود وا کرد پای خود را درون کوچه گذاشت یـاد کـوچه دوبـاره غوغا کرد بعد از آن بیـن کوچـۀ تاریک در دلـش شـور و همـهمه افتاد در سکـوت شـبی پر از غصه یـاد تــشـیــیـع فــاطـمـه افـتـاد قــلبـش از بـی وفـایی مـحـض تک تک مردمان کوچه گرفت بی وفـایی هـوای خواندن کرد روضه را از دهان کوچه گرفت کـیسه کـم کم سبک شد ومولا سـهـم خـرمای کـودکان را داد داشـت کـم کـم دم اذان می شد کـاخرین قرصهای نان را داد آسـمـان و زمـیـن هـمـه مـحـو قـدرت گـام اسـتـوار عـلیـست سـمت مسـجد روانـه شد حیدر ابـن مـلجم در انـتظار علیست رکـعتی بـا خدای خـود دل داد بــعــد افـــتــاد روی ســجــاده بین مـحراب غرق خون خـود فـاتـح خــیـبــر اســت افــتــاده بـی رمـق گفت وای اگـر بـیند غـرق خـون پیکـر مـرا زینب کاش می شد سـرم شـود بسـته تـا نــبـیـنـد ســر مـرا زیــنـب روضه اینجا رسید و دلخونها دل بـه دریـای رسـتخـیز زدنـد روضه خوانهای شعر نوزدهم هـمـه بـه کـربـلا گـریـز زدنـد یا علـی زیـنب تو تاب نداشت که شکـسـته سـر تـو را بـیـنـد لیـک خـواهد رسید آن روزی کـه سـری را بـه نیـزه ها بیـند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با امیرالمومنین علیه السلام
قـرآنِ زیـنب سـوره ات کـوتـاه تـر شـد بابا چـرا افـطـارت امشب مخـتصر شد نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد دخـتــر شدن خـیـلی بـرایم درد سر شد مـن دخـتـری بـابـایـی ام دلـشـوره دارم در خواب دیـدم که سرت شَقّ القمر شد امـشب زمـین و آسـمان کـرد الـتماست امـشـب دعـاهــایـم تـمـامـاً بـی اثـر شـد حـتی هـمـین نعـلیـن هـای وصـلـه پیـنه گـفتـند آقـا جـان نـرو مسـجـد، اگـر شـد اصـلاً خـبـر داری دلـم خـیـلی گـرفـتـه دیدی که سر دردم از امشب بیشـتر شد یـادم نـرفـتـه خـانـه ای کـه در مـدیــنـه آتـش گـرفت و معـبـر آن چِـل نـفـر شد یـادم نرفـته کـوچه دسـتان تـو را بـست مادر زمـین خورد و شهـیدِ میخ در شد یـک وقت دیدی کـوفه هم شد دشمن ما یک وقت دیـدی ناله هـایم پُـر شـرر شد یک وقـت دیـدی که سـرِ دروازه شهـر خیرات این مـردم به اطفـالِ تو شَر شد یک وقـت دیدی کـه اراذل سـر رسیدند صدها جسارت از حرامی ها به سر شد چه فکـرهـایی کـه نکـردم از سـر شب بـازار و چـوبِ مـحـمـلِ خـونـی زینـب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با امیرالمومنین علیه السلام
خستگیِّ تنت از بال و پَرت معلوم است حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است مرگ من، مرگ حسین و حسنت، سرفه نکن چقدر لختۀ خون دور و برت معلوم است ابـن ملـجـم چـه بـلایـی سـرمـان آورده دیدم آخر به خدا زخم سرت معلوم است بعد مادر به گمانم که قدت تا شده است این هم از درد شدید کمرت معلوم است به روی صورت پاکت عرق مرگ نشست خس خس هر نفس مختصرت معلوم است خون و اشک از سر و روی تو بریزد با هم نـگـرانـی دل شعـله ورت معـلوم اسـت داغ اولاد چه آورده سـرت، پـیـر شدی بغض پی در پی و زخم جگرت معلوم است هـمـۀ شهـر شـنـیـد إنـقَـطَعَ ظَـهـری را خرد شد باز غرور پسرت، معلوم است اُمّ إیمن به من از رخت اسارت میگفت صدق گفتار وی از چشم ترت معلوم هست گفتی عباسِ گلم، جان تو و جـان حسین همۀ کرب و بلا در نظرت معلوم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام
ای نـخل های خـستـه مـولای شما رفت ای چـاه های صبر دیگر مرتضی رفت گـلـدستـه ها را نـیـست جـز آوای مـاتـم محراب را آن شور و آهنگ و دعا رفت بـهر یتـیـمان نـان و خـرمـایـی نیـاورد آنکس که مـی آورد نـان سفـره ها رفت بـر زهـر تیـغ ابـن ملجـم بـس اثر ماند اما طبیب از دست و دارویش شفا یافت آمــد صــدای قَــد قُــتِــل از آسـمــان ها از قـلـب هـا بـر آسـمـان؛ آهِ عـزا رفـت از فُـزت ربِّ الـکـعـبـه بـاشـد آشـکـارا در اوج غـربت رهنـمای ما سـوا رفت سـیـمـای مـولا می کـند تـفسـیـر غربت عـدل مـجـسـّم رهـبـر آیــیـنـه هـا رفـت گل نـغمـه اش انّـا الـیـه راجـعــون بـود بـهــر مـلاقـات خـدا شــیـر خـدا رفــت با روی گلگون قلب خون فرق شکسته مـظلـوم عـالم در بـر خـیـر النـسا رفت
: امتیاز
|
مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام
ای صلوات کبریا نثـار جسم و جـان تو سـجدۀ اهـل آسـمان بـه خـاک آستـان تو خداست با تو همسخن رسول، هم زبان تو جـان من شکـسته دل فـدای خـاندان تو هنوز هلاتی کند صحبت قرص نان تو به پیـش پـای فـاطمـه نـبی قـیـام میکند همیشه مصطفی از او خود احترام میکند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام
خستـه از مردمِ دنیاست، چه تنهـا مانده چند سالی است که در حادثه ای جا مانده وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید: چند ساعـت ز هـجـران تو زهـرا مانده زیرِ لب زمزمه اش ذکرِ: اَغِثْنِی یا رَب فاطمه رفت، خدا حـیدرش ایـنجا مـانده بعدِ سی سال غریبی و غـمِ در به دری باز، چشمانِ علی سوی “دری” وا مانده او فـقـط منـتظـرِ فـاطـمۀ زهـرا بود… پس بدیهی است که بیگانه ز دنیا مانده زینبش گفت: پس از حادثۀ «سیلی و در» نه در این خانه حسن مانده، نه بابا مانده سحـرِ نـوزدهـم بـود…عـلی راهـی شد می رَوَد سوی قـراری که به فردا مانده با چه شوقی طرفِ مسجد و محرابش رفت در و دیـوار و ستـون ها به تماشا مانـده فاطمه، مـنتـظرِ دیـدنِ روی علـی و … این طرف دیـدۀ طفـلان؛ پِـیِ آقـا مانده یک طرف، زینب و کلثوم و برادرهایش یک طرف، فاطمه و حضرتِ طاها مانده یک طرف، “خاک” عزادارِ غمِ بابایش یک طـرف، منـتظرش عـالمِ بـالا مانده ولی انـگار که دلتـنگِ رُخِ فاطمه است رفت مـولا و.جهان، واله و شیدا مانده وقتِ رفتن به لبش زمزمه ای داشت علی: روی “در” چند نخ از چادرِ زهـرا مانده
: امتیاز
|
مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام
مرا پیـر طریـقـت جز عـلـی نیست که هستی را حقیقت جز علی نیست مبـیـن غـیـر از عـلـی پیـدا و پنهان که در غیب و شهادت جز علی نیست مجو غـیر از عـلی در کعـبه و دیر که هفتاد و دو ملت جز علی نیست چه باک از آتش دوزخ که در حشر قـسیـم نـار و جنّـت جز علی نیست اگر کفر است اگر ایمان؛ بگـو فـاش که در روز قـیامت جز علی نیست اسـاس هـر دو عـالـم بــر مـحـبّـت بود قـائـم محـبّـت جـز عـلـی نیست در آن حضرت که دم از «لی مع الله » زند أحـمـد معـیّـت جز عـلی نیست شنـیـدم عـاشـقـی مستـانـه می گـفت خدا را حول و قوّت جز علی نیست وجـود جــمـلـه أشـیــاء از مـشیّـت پـدیـد آمد مـشیّـت جـز عـلی نیست شهـنـشـاهی که بـر درگـه مـلائـک زننـدش پنـج نوبت جز عـلی نیست عـلی آدم، عـلی شیـث و عـلی نـوح که در دور نـبـوّت جـز علی نیست علی احـمد، عـلی موسی و عـیـسی که در اطوار خلقت جز علی نیست ترا پـیـر طـریـقـت گـو عـمـر باش مرا پـیـر طریقـت جـز عـلی نیست اگـر گوئی عـلـی عـیـن خـدا نیست بگو نیز از خـدا هـرگز جـدا نیست
: امتیاز
|
مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام
از همان آغاز چشم مرتضی ما را گرفت از ازل نام علی بر روی لبها جا گرفت این دل ویــرانـۀ ما را عـلـی آبــاد کـرد از همان روزی که عشقش در دل ما پا گرفت من گدای بی پناه و زار و بی کس بوده ام پنجـۀ مشکـل گـشای یار دستم را گرفت شیعه در محشر ندارد غصۀ فردوس را چون ز دستان یل خیبر گشا امضا گرفت با تــمـام روسـیـاهـی آمـدم بـیـعـت کـنـم بلکه دستان مرا هم همسرش زهرا گرفت فـوق ایدیهـم « یداللهِ » علی گردیـده از... آن زمان که دست او را مصطفی بالا گرفت پـیـک حـق بـهـر ادای احـتـرامی آمد و بوسه ای از دستهای حضرت مولا گرفت بی ولای مرتضی توحید هم پوشالی است تا عـلـی شد مقتدا دینِ خـدا معـنـا گرفت عاشق آن باشد که امشب از سر شوق وصال تا سحر با نام مولایش عـلی احیا گرفت کور می گردد دو چشم منکر مولای من تا بـبـیـند فـاطمه دست مـرا فـردا گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود فـریـاد بـیصـدا، غـم دل بود و آه بـود دیگر پس از شهادت زهـرا به چشم او صبح سـفـیـد همچو دل شب سـیـاه بـود دانی چرا جـبـین عـلـی را شـکـافـتـنـد؟ زیرا به چـشم کـوفه عـدالـت گـنـاه بود خونش نصیب دامن محـراب کـوفه شد آن رهـبـری که کعبه بر او زادگـاه بود یک عمر از رعیت خود هم ستم کـشید اشک شبش به غربت روزش گواه بود دستش برای مـردم دنیـا نـمک نـداشت عـدلـش به چشم اهـل طمع اشتـبـاه بود همصحبتی نداشت که در نیمههای شب حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود مـولا پس از شهادت زهـرا غـریب شد زهرا نه یار او که بر او یک سپـاه بود وقتی که از محاسن او میچکـیـد خون عـبـاس را به صـورت بـابـا نـگـاه بود میثم هزار حیف که پوشیده شد ز خون رویی که بهر گـمشـدگان شمـع راه بود
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی علیه السلام
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند دستهای پـیـنـه دارش استـراحت میکنند نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند ناکـثـان هم از عدالت های او راحت شدند ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست درد را بـا گــریـههـای بـی صـدا آزار داد با لـبـاس نـخ نـمـایـش، کـوفـه را آزار داد عدل و ایمانش اگر بر خصم مشگل ساز بود! روی مسکـیـنها درِ دارالـخـلافـه باز بود دشمنـانـش در لـبـاسِ دوست بسیارند و او بـنـدگـان کـیـسههـای سـرخ دیـنـارنـد و او ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگـین میکند درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین میکند حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست داستـان بچه هاشان بی نـمـازی عـلـی ست گــام در راهِ فــلانـی و فــلان بـرداشـتــنـد از اذان ها نام او را مغـرضان بـرداشتـنـد جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد چـاه ها دیدند مـولا خـستگی را خسته کرد جُرم سنگینی ست، تـیغ ذوالـفـقاری داشتن زخـم ها از بدر و خـیـبـر یادگـاری داشتن؟ جُرم سنگینی ست، از غم کوله باری داشتن مثل پـیـغـمـبـر عـبـایِ وصله داری داشتن جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یـتـیـمـان روزهـای گرم هـمبـازی شدن جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن در دو دنـیـا خـیـر خواهـیِ برادر خواستن جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن سـال ها در سیـنـه داغ کهـنـه ای را داشتن هیچ طوفـانـی حـریف عـزم سُکـانش نبود تـیـغ تـیـز ابـن مـلـجـم قـاتـل جـانـش نـبود پشت در، آیینه اش را سنگ غافـلگیر کرد زخـم بـازویـی، امیـرالمومنین را پیـر کرد مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو میکشد هر چه مولا میکشد، از درد پهلـو میکشد
: امتیاز
|
مناجات با خدا
گرچه پَرم وا می شود با ذکر استغفارها پرواز دشوار است با سنگینی این بارها گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم تـوفـیـق پیدا کـردم از فـیض نگاه یارها صد بار گفتم عاقبت یک بار توبه میکنم آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها دل مُرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه دیگـر نمی لـرزد دلـم از دوری دلـدارها وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز هر جا روم سد می کند راه مرا دیوارها سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها گـیـرم مدد کاری برای کار من پیدا نشد نام عـلی وا می کـند آخـر گره از کارها ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک از برکت نام علی شیرین شود گفــتارها من سال ها دیوانۀ ایـوان طلای حـیـدرم عشق است با نام علی سرها رود بر دارها گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها
: امتیاز
|
مناجات با خدا ( زبانحال از جانب خداوند)
ای بـنـده بـیـا سـاکـن میـخـانۀ ما باش ما شمع تو گردیم و تو پروانۀ ما باش تا چـنـد خـوری بـاده ز پیـمـانۀ اغیار پـیـمـان بشکن طالـب پیـمـانـۀ ما باش از عشق مجازی نشود کـام تو حاصل از عـشق بتان بگـذر و دیوانۀ ما باش بیگـانـه شو از دیده که نـادیـده ببـیـنی بـیـزار تـو از دیـده بـیـگـانـۀ مـا باش باز است در رحمت ما رحم به خود کن در دام نـیــفــتـاده بــیـا دانـۀ مـا بـاش این کهـنه خـرابات چرا می کنی آباد؟ بـگـذر تو ز آبـادی و ویـرانـۀ ما باش یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز یک مـاه بیا مـعـتـکـف خـانـۀ ما باش هر در که زدی دست رد آمد به جوابت پـس مـنـتـظـر پـاسخ جـانـانـۀ ما باش ژولیده مشو ریزه خور سفـره اغـیـار مهـمـان مـنـی بر سر پـیـمانـۀ ما باش
: امتیاز
|
مناجات با خدا
بعدِ حمد و بعـدِ بسم الله الرحمن الرحیم می برم بر تو پـناه از شرِّ شیطان رجیم کن کمک یا رب بمانم در صراط مستقیم ای ملائک تا ابـد بر درگه لطفـت مقـیم یا سَـمـیـعُ یا عَـلـیـمُ یـاعـلـی یا عَـظـیـم یا حَـلـیـم یا کَـریـم یـا حَـکـیـم یـا قَـدیـم در دلم دارم امیـدِ رحمت ای پروردگار یا امان الخائفین، یا ربّ الـلیـلِ و النهار یا عظیمَ المَنِّ یا ربَّ الحُـبـوبِ والـثِّمار سیدی العـفو، یا ربِّ الصّغـارِ و الکِـبار عفو، یا ستار، یا ربّ الصِحاری والقِفار رحم، یا غـفار، یا ربَّ البَراری والبِحار شد گناهم علتی تا اینکه باشم از تو دور در تقـابُـل با گـناهانم ولی بودی صبور تو کریم و مهربان بودی و من مست غرور از رگ گردن به من نزدیکتر داری حضور یا مُهَـیـمِن یا مُـزَیِّن یا طَهورُ یا شَکور یا مُـلـقِّـن یا مُـهَـوِّن یـا عَـفُـوُّ یا غـفـور رحم کن بر بنده ات یا راحم الشَّیخِ الکبیر رومگردانی ز من یا رازِق الطِّفل الصغیر من گناه آلوده ای هستم أَجِـرنا یا مُجـیر عُدَّتی فی شِدّتی یا جابِرَ العَظمِ الکَـسیر یـا لَـطیـفُ یا خَبـیـرُ یا قَـدیـرُ یا مُـنـیـر یا بَـشـیـرُ یا نَـذیـرُ یا بَـصیـرُ یا ظَهـیـر شامل ما بوده الطاف تو ای ربِّ جلـیل ای خـدای بی شریکِ بی نظیرِ بی بدیل ای که آتش را گلستان می نمایی بر خلیل پس طمع بر رحمتت هرگز نمی خواهد دلیل یا جَـمـیـلُ یا وَکـیـلُ یا کَـفـیـلِ یا قَـبـیـل یـا مُـدیـلُ یا مُنـیـلُ یا مُـقـیـلُ یا مُـحـیـل غـرق عصیانم خـدایا داده دنیایم فـریب از گناهم خسته ام توفیق توبه کن نصیب ای نگاهِ پُر ز مهرت بندگانت را شکیب وای از آن روزی که دوزخ سمت ما دارد لهیب یا حَـبـیبُ یا طَبـیبُ یا قَـریبُ یا رَقـیـب یا حَـسیبُ یا مَهـیـبُ یا مُثـیبُ یا مُجـیب ظاهری تو باطـنـی تو آخـری تو اوّلـی تـو امـیـد آخـر هـر بـنـدۀ مـسـتـأصـلـی هر سحر کردم صدا نام تو با صوت جَلی یـا بـدیــع یـا مَـنـیـع یـا وَفـیُّ یـا عَـلــی یـا حَــفـیُّ یا رَضـیُّ یـا قَــویُّ یـا وَلــی یـا زَکــیُّ یـا بَـدیُّ یـا غَــنــیُّ یـا مَــلـیّ
: امتیاز
|
مناجات با خدا
بـه اختـیـار خـود از اخـتـیـار افـتـادم گـنـاه کـردم و از چـشـم یـار افـتـادم فـریـب خورده ام از طول آرزوهـایم ز روی جهل در این چاه تـار افـتادم گنـاه و مـعصیـتم آبروی مـن را برد کـنــار اهــل دل از اعـتـبار افــتــادم هــزار شـکـر همیشه میان راه خطـا بـه دام رحــمـت پـروردگـار افــتـادم خـدا کنـد که ببـندد مرا کـنار خودش اگـر دوبـاره بـه فــکـر فرار افــتـادم هــوای بـادۀ انـگــور حـیــدری دارم دلـیــل دارد اگـر کـه خــمـار افـتـادم فقیر نان حسینم، خوشم که یک عمر است به پـشت خـانـۀ این سفـره دار افـتادم دوباره روضۀ زینب، دوباره کرب وبلا دوبــاره یـاد غـــم آن دیــار افــتــادم بـرادرم تـو نـبــودی و یـکّـه و تـنـها مـیـان خـنــدۀ چنـدیـن سـوار افــتـادم هزار و نهصد و پنجاه زخم خوردی و من هـزار و نهـصـد و پـنجاه بـار افـتادم چـقدر رأس تو بر نی دل مرا خون کرد چـقدر پــشت سـر نـیــزه دار افـتـادم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام
به خون شستند نامردان رخ مرد دو عالم را بـپـا کردنـد در ماه خـدا شور محـرم را سیه کردند از دود ستم رخسارۀ گردون در افـکـننـد از پا قـامت عـدل مجسم را ندا برخاست کز ختم رُسُل کشتند در سجده وصی و جانشین و یاور و داماد و ابن عم را به مزد آن همه احسان و لطف و مهربانی ها به محراب دعا کشتند آن مظلوم عالم را مروت بین فتوت بین عنایت بین کرامت بین تفقد می کند با روی خونین، ابن ملجم را بپوش ای آسمان بر پیکر خود جامه ماتم که زینب در بغل بگرفته امشب زانوی غم را ز اشک سرخ و رنگ زردو رخت نیلگون از غم چه رنگین کرده اند امشب یتیمان سفره هم را به خرما نیست حاجت محفل اطفال را دیگر که نقل مجلس خود کرده اند اشک دمادم را بغیر از یا علی ذکری ندارد بر زبان هرگز سر دار غمش گر دست و پا بُرّند "میثم" را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام
کردی هماره مرگ طلب از خدا، علی تا مستـجـاب شد به نـمازت دعـا؛ علی شب را به شوق مرگ نخفتی که صبحدم فرقـت شود بطاعت یکـتا، دو تا، عـلی اطفـال در خـرابه و مرغـان به لانه ها بـا هـم گرفـتـه انـد بـرایـت عـزا، عـلی ای مهربان پدر به یـتیمان ز جای خیز بر کودکان خود ببر امـشب غـذا، علی آن شب قَدَر ز سوزِ درون داشت با تو راز کامشب کمین گرفـته براهت قضا علی محـراب لـب گـشوده و فریاد می کشید یک امشبـی به جـانب مسـجد میا، علی پـیغمـبرِ در به نالـه در آمـد مـرو مـرو ای با خـبـر ز نـقـشه خصـم دغـا علی هستی ز بیم، جان خود از دست داده بود بگـذاشتی بجـانب مسـجد چـو، پـا عـلی گـفتی اذان آخـر خـود را بشوق مرگ کردی ز خواب قاتل خود را صدا علی تا تـیـغ کـیـن رسـیـد به فـرق منـیـر تو زهرا به خُـلد نـاله زد و گـفـت یا علی "میثم" کـه گشته مشتری درد عشق تو عـاشـق بـود ولای تـو را بـا بـلا عـلی
: امتیاز
|
مناجات با خدا
دل و یــــاد خــــدا الـحــمــدلله سـر و شـور دعــا الـحــمــدلله پس از عمری رفاقت با بدی ها مــن و یــاد خـــدا الــحــمــدلله به پایـم بند و زنجـیـر گنه بود شــدم نـاگـه رهــا الــحــمــدلله من و پرونده ای یکـسر تباهی نـشد چـون بر ملا الــحــمــدلله نـبـاشـم قـابـل ایـن مـیـهـمـانـی مـن و جـمـع شـما الــحــمــدلله ز درد مـعـصیت بـیـمـار بودم دل و دارالـشـفــاء الــحــمــدلله کسی در ظلمت این سینه گاهی مــرا مـی زد صـدا الـحــمـدلله از آن دل مـردگـیِ بـی هـویـت رسـیـدم تـا کـجــا الــحــمــدلله دلـم دنـبـال خود اینجا کـشانده نـگــاهــی آشــنــا الــحــمــدلله کجا دیدی که سلطانی نـشـیـند کــنــار یـک گــدا الــحــمــدلله سحرها بعد از این یاد تو هستم امــیــر هــل اتـی الــحــمــدلله یـقـیـن دارم شبی آیی سـراغـم گـل خـیــرالـنـسـاء الـحــمــدلله اگر نوشم ز صهـبـای شهادت شـوم بـهـرت فــدا الــحــمـدلله به دست خویش خاکم گر نمایی بـه صـحـن کـربـلا الــحـمـدلله
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بـه ايـام ازل بـنـگـر دلا نــور دگـر آمـد عنايت را نگر بر مرتضي نور بصر آمد علي چشم انتظار استاده و بس بيقرار اينجا كه بر خيل بشر شه زاده اي والا گهر آمد عطا را بين سخا را بين به عالم مجتبي را بين سخاوت پيشه و بخشنده اي همچون پدر آمد فروغ ديدۀ احمد ز هر سو بيكران اي دل كه بر آل عـبا مرجان و لؤلؤ پُر ثمر آمد بيـامد بـر عـلي مـولـود اول زادۀ زهـرا ملايك چهره اي شيرين سخن كان شكر آمد عطا بنموده آن داور عنايتهاي بي حـدّش كه بر هر انس و جن اينك امامي راهبر آمد ملك را بين كه از مه پارۀ ابن علي اينجا بگيرد بوسه از رويش كه چون قرص قمر آمد كريم ابن کریم امشب كرامت بيكران دارد كه از فضلش سخاوت با كرم اينجا زسر آمد به ره عين اليقين آمد به دل حق اليقين آمد توعرش كبريا بنگر كه نوري چون سحرآمد تجـلاي علي بـنگر به عالم منجلي بنگر كه از نور علي بدرالدُّجي شمس دگر آمد حسن رويي ملك خويي خدا جويي رسيد اينجا كه از جنت ملايك سيرتي ظاهر بشر آمد علي سيرت نبي طينت ابر قدرت قوي شوكت عداوت پيشه گان را او دمادم چون شرر آمد
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
تا نقاب از چهرۀ زهرائیـش رد میشود لاجرم خورشید در کارش مردد میشود هرکجا ساکن شود او خشت خشتش قبله است گر حسن مقصود باشد خانه مقصد میشود در شجاعت، در نجابت، در کرامت ذات او اجتماع حـیدر و زهـرا و احمد می شود کـوری چـشـمـان کـفـار حـسود یـثـربی بعد از او دنیا پُـر از نسل محمد می شود چون یداللهی که شد آئـینۀ حـق در زمین روی او ایزد نمـای “دست ایزد” می شود حُسن همراه حسن شد عزتش شدت گرفت ضرب شد حرفی اگر در خود مشدّد می شود هر که آمد دست پُر برگشت بی چون و چرا شـایدِ سـائل درِ ایـن خـانه باید می شـود “گر گـدا کـاهـل بود” آقا پی او می رود احـتــمـال نـا امـیـدی گــدا رد مـی شـود در توازن نیست باهم کوه و کاه، اینجا ولی بـارها ثـابت شـده آقـا بـخواهـد می شود می رسد روزی که پیمانکار صحن مجتبی آسـتان قـدس شـاهنـشاه مـشهد مـی شـود
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای روی گـلـعـذار تـو یـاد آور بـهـشت وی یک کرشمه در رخ تو دلبر بهشت ای جـلـوه ای ز طلعت زیـبـای تو قـمر وی ماهـتاب و شمس درخشان فر بهشت ای زیـنت سمـا و سمک، لوح و والقـلم ای گوشوار عرش حق و گوهر بهشت ای معـنی کـرم،کـرم حـق، کـریـم دیـن ای شاه عشق وعاشقی ای سرو ربهشت ای صد هزار یوسف مصری به سجده ات سر خیل گـلرخان تویی ای مهتر بهشت مـن ساکـنـم به کنـج شبـستان بخشـشت ای جـایگاهِ جـود تـو در بسـتـر بهشـت امشـب مـنـم گـدا و تـویـی مـنـشـأ کـرم بـنشـسـتـه ام ز بهـر گـدایی درِ بـهـشت چون مرغکی شکسته پر و زخمی ام حسن بـال و پـرم بـده ز پـر شهـپـر بـهـشــت امشب شب ولادت و من مست و سر خوشم گـویا کـه سـاکـنـم بـه بـرِ داور بـهـشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
حـالا که آسـمـان دمِ بـاران گرفته است طبـع سـرودنـم چـقـدر جان گرفته است از این طـراوتی که پر از عطر نام توست دور و بر مرا گـل ریحـان گرفـته است ممـنونـم از کـرامـت تو، زندگی من… از لطف بی حدت سر و سامان گرفته است از دسـت بـا کـرامـت تـو سـالیـان سال دستان خالی ام چقـدر نـان گرفتـه است ای مــهـربـان شـهـر مــدیـنـه امـام من یـا ایـهـا الـعزیز، عـزیـز خـدا “حـسن” هـر واژه ای که لایـق مدحت نمـی شود هر جمله ای که در خور وصفت نمی شود هر کس که شعر گفت نظر کردۀ تو نیست مضمون تو به هر کسی قسمت نمی شود امـشـب بـیـا و حال مـرا رو به راه کن آقـا اگـر بـرای تـو زحـمـت نـمـی شـود بـانـی سـفــره هـای شـلـوغ مــدیـنــه ای یـک بـار هم سرای تو خلوت نمی شود تـو قـهـرمان جـنگ جمـل بوده ای ولی از این حماسه های تو صحبت نمی شود اسـطـورۀ شـجـاعـت و قـدرت امام من یـا ایـهـا الـعزیز، عـزیز خـدا “حـسـن” دسـت کـریـم تـو چقـدر بـی نـظیـر بـود دنـبـال مـردمـان غـریـب و فـقـیـر بـود با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت از بس کـه خیـر مرحمت تـو کـثیر بود یک بار هم خودت به غذا لـب نمیزدی امـا تـمـام شـهـر ز دسـت تـو سیـر بـود لحـن صدای تو همه را جذب کرده بود از بسکه طرز صحبت تو دلـپـذیر بود از بـردباری ات چـه بگـویم که دشمنت حتی از این صبوری تو سر به زیر بود ای انـتـهـای جـود و کـرم ای امـام مـن خـورشـیـد را جـمال تـو بیکار مـی کند مـهتـاب بـی تـو میـل شـب تـار مـی کند تـو آمـدی و روزۀ خـود را عـلـی فـقط با بوسـه بـر لـبان تـو افـطـار مـی کـنـد تو هـستی آن کریم که اموال خویش را هـر سـال با رضای خـود ایثار می کند مــن از تــبـار مـیـثـم تـمـارم، عـاقـبـت عـشقـت حـوالـه ام بـه سـر دار مـی کند ایـن خصلت تو که به گدا رحم می کنی گـاهی فـقـیر را چه طلب کـار مـی کـند لـطف تو هـسـت شـامل حـالم امـام مـن یـا ایـها الـعزیـز، عـزیـز خـدا “حـسـن” شـهـر مـدیـنـه از قـدم تـو مـنـور اسـت زیـبایـی تـبـسـمـت از جنس کوثر است یک جلوه از نگاه تـو یعنی خود بهشت حتی بهشت هم ز نسـیمت مـعطر است قـدری قـدم بـزن سر ایـن کوچه و ببین دنبـال تو فرشتـه پیِ بال و شهـپر است روی خوشت مکارم الاخلاق دین ماست با خلق و خوی تو شده کافر خدا پرست بـا یـاد قبـر خاکـی و بـی زائـرت بـبیـن چـشمان عـاشقان و مریدان تو تر است ای غصـه دار کـوچـه و سیـلی امام من یـا ایـها الـعـزیـز عـزیـز خـدا “حـسـن”
: امتیاز
|